طلوع سرخ

خون سرخ ما فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است . شهید آوینی
آخرین نظرات

چکه های آب

چون چکاچکِ شمشیر

               قلب عباس

                             چاک چاک                         

 

پ.ن: فجاء سهم، فأصاب القربة، ... ثمّ جاء سهم آخر فی صدره (نفس المهموم /337)
پس تیری آمد و بر مشک نشت و تیر دیگری بر سینه اش

۳ نظر ۱۲ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

در گوشت چه نجوا کرد؟

چه کردی آب

که صاحب سر عباس شدی؟

 

پ.ن: و مدّ یده (نفس المهموم / 337)

و آب را بالا آورد تا ...

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

تشنگی بهانه بود

قرار بود دوباره نبی

ببوسد لبهای حسینش را ...

 

پ.ن: یا بنیّ! هاتِ لسانک. فأخذ بلسانه، فمصّه  (نفس المهموم ص 307)  

۱ نظر ۱۰ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

با این حساب

ما فقط تباکی کرده ایم

اگر تو خون می گریی ...

 

پ.ن: فَلَأَنْدُبَنَّکَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً، وَ لَأَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بَدَلَ‏ الدُّمُوعِ‏ دَماً

 صبح و شب برای تو ناله می‌کنم و بجای اشک بر تو خون می‌گریم.

۱ نظر ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

بچه ها فردا همه

شهید

می شویم !

پ.ن: وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، پرسید : آیا من هم جزء کشته شدگان هستم ؟

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

اشک هایم که سرازیر می شوند

گریبانم گرفته و می پرسند أَ تَبْکُونَهُ وَ لَا تَنْصُرُونَه ؟

 

پ.ن: پیامبر در مسجد از ماجرای قتل حسینش سخن گفت. اصحاب به گریه افتادند. فرمود آیا برایش گریه می کنید اما یاری اش نمی کنید. (لهوف 18)

۲ نظر ۰۷ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

زینب ، هم دختر شهید بود و هم مادر شهید
اما
خواهر شهید بودن ، چیز دیگری است...

۲ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

چه بر سرت آمده؟

چرا سرت آمده!؟

 

پ.ن: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟  (المنتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی، ص ۱۳۶-۱۳۷)

۳ نظر ۰۵ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

گفتنند ما دل می دهیم

تو

سرت را

همین هم شد کربلا...  

 

پ.ن:  أَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَ سُیُوفَهُمْ عَلَیْه‏ (لهوف ص62)

۲ نظر ۰۴ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول

بالای دار الاماره که رسید ،

زیر لب گفت: السلام علی الحسین ...

 

پ.ن: فَلَمَّا أُدْخِلَ عَلَى عُبَیْدِ اللَّهِ لَمْ یُسَلِّمْ عَلَیْهِ . فَقَالَ‏ لَهُ الْحَرَسِیُّ سَلِّمْ عَلَى الْأَمِیرِ . فَقَالَ لَهُ اسْکُتْ وَیْحَکَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ لِی بِأَمِیرٍ (لهوف 55)
آن هنگام که مسلم را بر عبید الله بن زیاد وارد کردند ، مسلم سلام نکرد. یکی از نگهبانان گفت: به امیر سلام کن. مسلم گفت: وای بر تو، بخدا سوگند که او امیر من نیست.

۲ نظر ۰۳ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۰
محمد صادق مطیع رسول