ریحانه ام ! آفتاب سرزده است. برخیز

نان و پنیر ، عطر تو را می خواهند

گوش من ،

آشنا به صدای توست.

وقتی که اذانی زنانه می خوانی.

لطیف تر از حقایق عالم. که تو خود بزرگ حقیقتی

برخیز. می دانم خسته ای، ولی رحم کن به این دل

بیدار که می شوم و تو را خواب می بینم ...

می روم وضو می گیرم و باز می گردم و تو هنوز ...

دلهره می گیرم. جرئت ندارم نزدیک شوم. کلافه می شوم.

می روم و می آیم و دقایق می روند و بر نمی گردند...

ای نسیم! تکانی بده ریحانه ام را ،

تا به رقص صبحگاهی اش سرشار از اطمینان شوم.

بدانم که هست و لطافت می بخشد .

...الحمدلله...

وقتی که بیدارم و تو خوابی، شیطان نیشخند میزند مرا

فکر پسرت باش .

بوی خوشت در تمام اتاق ها دائمی باد.

 

پ.ن: اللهم احفظ اُمّی