اشک هایم که سرازیر می شوند
گریبانم گرفته و می پرسند أَ تَبْکُونَهُ وَ لَا تَنْصُرُونَه ؟
پ.ن: پیامبر در مسجد از ماجرای قتل حسینش سخن گفت. اصحاب به گریه افتادند. فرمود آیا برایش گریه می کنید اما یاری اش نمی کنید. (لهوف 18)
اشک هایم که سرازیر می شوند
گریبانم گرفته و می پرسند أَ تَبْکُونَهُ وَ لَا تَنْصُرُونَه ؟
پ.ن: پیامبر در مسجد از ماجرای قتل حسینش سخن گفت. اصحاب به گریه افتادند. فرمود آیا برایش گریه می کنید اما یاری اش نمی کنید. (لهوف 18)
زینب ، هم دختر شهید بود و هم مادر شهید
اما
خواهر شهید بودن ، چیز دیگری است...
چه بر سرت آمده؟
چرا سرت آمده!؟
پ.ن: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ (المنتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی، ص ۱۳۶-۱۳۷)
گفتنند ما دل می دهیم
تو
سرت را
همین هم شد کربلا...
پ.ن: أَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَ سُیُوفَهُمْ عَلَیْه (لهوف ص62)
بالای دار الاماره که رسید ،
زیر لب گفت: السلام علی الحسین ...
پ.ن: فَلَمَّا أُدْخِلَ عَلَى عُبَیْدِ اللَّهِ لَمْ یُسَلِّمْ عَلَیْهِ . فَقَالَ لَهُ الْحَرَسِیُّ سَلِّمْ عَلَى الْأَمِیرِ . فَقَالَ لَهُ اسْکُتْ وَیْحَکَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ لِی بِأَمِیرٍ (لهوف 55)
آن هنگام که مسلم را بر عبید الله بن زیاد وارد کردند ، مسلم سلام نکرد. یکی از نگهبانان گفت: به امیر سلام کن. مسلم گفت: وای بر تو، بخدا سوگند که او امیر من نیست.
ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر (ص)، جامعه اسلامی به آن حدّی رسید که کسی مثل امام حسین (ع)، ناچار شد برای نجات جامعه اسلامی، چنین فداکاری ای بکند؟
(+)
شکر خدا
حالا
وقت ادای نذر است
آقا...
پ.ن: از میان پیام ها این یکی بدجور به چشم و دلم نشست...