مادام كه تو در سطح ديگران و همراه حشرات الأرض باشى، حرفهاى تو را، احساسهاى تو را و آرزوهاى تو را مىفهمند، گرچه با تو درگير شوند، ولى براى آنها آشنايى، بيگانه نيستى؛ كه مثل همانها و در همان سطح زندگى مىكنى. اما همين كه از سطح عادتها و غريزهها و جريانهاى طبيعى زندگى بالاتر آمدى بيگانه مىشوى، تنها مىشوى. با شروع حركت، با شروع تولد دوبارهى تو، تنهايى و بيگانگى هم شروع مىشود. مادام كه اين تولد را نداشته باشى انسان نيستى و همراه اين تولد ديگر آشنا نيستى، كه بيگانهى تنهايى. ديگر حتى پدر و مادر، تو را درك نمىكنند، زن و فرزند تو را نمىفهمند، ياران گرمابه و گلستان تو را احساس نمىكنند و نمىشناسند، كه در تو قلب ديگرى به طپش آمده و نيروى ديگرى زنده شده و امرى عظيم با تو آميخته و مخلوط گرديده «1» و همين باعث شده كه تو از سرگرمىها و شادىها و رنجهاى آنها فاصله گرفتهاى، كه تو را مقصدى ديگر مشغول كرده و رنجها و شادىهاى ديگرى طلوع كرده است. تو شادى بهار و رنج پاييز ندارى كه در هر فصل كارى هست و در برابر هر نعمت مسئوليتى و در كنار هر فراغت اشتغالى.
تو كه از سطح طبيعت خود بالاتر آمدهاى؛ و تو كه به طبيعت انسانى خويش رسيدهاى، براى آنها كه هنوز در پوستهى عادتها محبوس هستند و در شكم غريزهها گرفتار، تو براى اينها بيگانهاى و تنهايى. اين بيگانگى و غربت، آموزگار توحيد است؛ كه بتها و انسها و تكيهگاهها، همه مىشكنند و فرو مىريزند؛ «بَدَءَ الْاسِلامُ غَريباً وَ سَيَعُودُ كَما بَدَء فَطوُبى لِلْغُرَباء»؛ «2»
آغاز حركت با غربت است و با تجربهى رنجها دوباره غربتها شكل مىگيرند، ولى سعادت و خوشبختى براى همين غريبهاى آشنا و بيگانههاى تنهاست.
غربت آموزگار توحيد است و تنهايى انگيزهى توليد، پس ديگر مشكلى نيست. آه و ناله سر دادن و سر در لاك بردن، كه ما را درك نمىكنند و متاع ما را نمىخرند، كلام پرندههاى اين آسمان نيست، كه اگر تو را درك كنند، اين نشانهى ركود و ماندگارى توست. اين فاجعه و مصيبت است. تنهايى على علامت حركت مستمر و پرواز بلند اوست. و در اين غربتِ تنها، توحيد و توليد، غنيمت حاضر اوست.
( 1)- ينظر اليهم الناظر فيحسبهم مرضى، و ما بالقوم من مرضٍ و يقول: لقد خولطوا، و لقد خالطهم امر عظيم ... نهجالبلاغهى صبحى صالح، خ 193
( 2)- اعلام الدين، حسن بن ابى الحسن الديلمى، ص 279
تطهير با جارى قرآن ج2 ، ص: 379و 380
فوق العاده بود.
ای کاش بتونم هرچه زوتر این تنهایی رو درک کنم.
استاد صفایی یه جای دیگم می گن آدم به اندازه شادی ها و رنجهاشه، شادی ها و رنجای من خیلی کوچیکه.
خدایا ما رو بزرگ کن!
خوشحالی ها و ناراحتی هامونو وسیع کن.