تصورکن که مغز فندقی انسان درست در کف پای او بود. در این صورت چقدر مسیر زندگی او عوض می شد! عقل اگر مرکز فرماندهی قوای آدم است و اگر همین عقل است که مایه ی تشخیص مصلحت و مفسده ی اوست، در این صورت می بایست با قدم های عقل در جاده ی کمال گام نهاد. و البته راهی برای فرار از تکوین نیست. و زمان لاجرم بر ما سیطره دارد. و اوست که ما را در مسیر کمال به جبر یا به شوق، می کشاند. و اوست که در هر دوره، معشوقه ای را در راه ما می نشاند. و صد افسوس اگر انسان معکوس بود. . .
به آدمی بنگر که چگونه شهوتِ* او باتولدش شروع می شود و با رشد او رشد می کند و بالا می آید.
ابتدا در پای اوست . از این روست که کودک شوق دویدن و پریدن و بازی گوشی دارد.
سپس قد کشیده کمی بالاتر می آید و می بینی که در تلاطم ازدواج است.
بعد از آن به شکم می رسد. برای همین کودکی که حالا ازدواج کرده، سرمست از دست پخت بانوی خود، در کنار خانواده به ادامه ی زندگی می پردازد.
شهوت همچنان بالا می آید تا به دهان می رسد. اکنون آن کودک نو پا، پیر مردی شده که لحظه ای از حرف زدن باز نمی ماند.
و در آخر وقتی خود را تسلیم مرگ می یابد، که شهوتش به بالاترین نقطه از بدن رسیده است. آری مغز . و آنجاست که شهوتِ تفکر شروع می شود.
فکر می کند و حسرت می خورد.
فکر می کند و به عمری که به شهوت گذشت می نگرد.
فکر می کند و فکر می کند که کاش از زمان می جهید و بر خلاف جهت آن حرکت می کرد ...
* شهوت در لغت به معنای زیاده روی و میل شدید است . و در معنای خاص به معنی فوران های جنسی است. در اینجا منظور معنای خاص آن نیست.